سال شمار زندگی «محمد بهمنبیگی»، معلم فرزانه ایل
1299 در بیست و ششم بهمن ماه دیده به جهان میگشاید. در فاصله میان لار و فیروزآباد به وقت قشلاق ایل، در خانوادهی محمودخان کلانتر، طایفه عمله قشقایی، تیره بهمنبیگلو.
1308 عشایر فارس در برابر تمرکزگرایی و مدرنیزاسیون حکومت وقت که به صورتی اجباری اعمال می شود شورش میکنند. این مدرنیزاسیون، مستلزم یکشکل کردن سبک زندگی و پوشش بود که شیوه زندگی ایلی را تهدید میکرد. گرچه شورش های عشایر به صورت پراکنده از سالهای ابتدای قرن جریان داشت اما در این سال و متعاقب آن، یکی از بزرگترین شورشها به وقوع میپیوندد که زندگی بهمنبیگی کودک را تحت تاثیر خود قرار میدهد.
1310 پدر تبعید می شود و زندگی ساده و شاد بهمنبیگی در ایل به خطر می افتد. محمودخان کلانتر به همراه بیست تن دیگر از سران ایل به تهران برده می شوند تا به همراه رئیس ایل، صولتالدوله قشقایی، تحت نظر دولت مرکزی باشند.
1311 ماموران دولتی مادر او را نیز به جرم غذا رساندن به یاغیان، به زور به تهران می برند. اینبار محمد یازده ساله نیز به همراه مادر به تهران می رود. به گفته خودش؛ او تنها فرد خوشحال خانواده در آن شرایط بوده چرا که علاقه به درس و مدرسه باعث میشد تلخی های تبعید خانواده به شیرینی تبدیل شود. او در کلاس پنجم ابتدایی پذیرفته می شود و مقاطع تحصیلی را یکی پس از دیگری با رتبه ممتاز می گذراند.
1314 مادر از تبعید رها شده و به ایل باز میگردد. بهمنبیگی نوجوان هم در شیراز و تهران به تحصیل ادامه می دهد.
1318 از دارالفنون تهران دیپلم می گیرد. سال های تبعید پدر، سالهای سختی برای او بود چرا که به خاطر مشکلات سیاسی مجبور می شود رشته و محل تحصیل خود را عوض کند. ابتدا کلاس دهم را در رشته ریاضی-علمی در تهران تمام می کند و بعد ناگزیر به ادامه تحصیل در شیراز می شود. به اجبار در دبیرستانی با رشته ادبی مشغول تحصیل می شود و در آن جا با مهدی حمیدی شاعر آشنا می شود. دوباره مجبور به عزیمت به تهران می شود و از دارالفنون دیپلم ادبی میگیرد.
1320 با نیما و افسانه اش آشنا می شود. او را از نزدیک می بیند و به حلقه صادق هدایت راه می یابد. به زبان خودش؛ «از ذوق دیوانه شده است وقتی افسانه نیما را خوانده است». شخصیت هدایت بر روی او تاثیر می گذارد، طوری که تا آخر عمر بسیار کم گوشت می خورد. هدایت را انسانی والا و بزرگوار می یابد.
1321 از دانشگاه تهران در رشته حقوق فارغالتحصیل شده و بلافاصله به ایل بازمیگردد و به عنوان دستیار ایلخان جدید، ناصرخان قشقایی، منصوب می شود. به دلیل آشنایی به زبان های آلمانی و انگلیسی باعث پیشرفت مذاکرات ایلخان با خارجی ها می گردد.
1322 بر اثر شماتت بستگان و خویشاوندان به تهران باز میگردد و پس از پیشنهاد دادیاری در دو شهر ساوه و دزفول، به عنوان کارمند در بانک ملی استخدام میشود، اما پس از دو سال، ناگهان از رتبه و مرتبه و ترقی و تعالی در دستگاههای دولتی دست میکشد و به ایل بازمیگردد.
1324 عرف و عادت در عشایر فارس را منتشر می کند و در آن به اوضاع و احوال عشایر می پردازد. در این کتاب است که راه حل خود را برای مساله تضاد مدرنیزاسیون و زندگی ایلی پیشنهاد میکند: «تربیت و ترحم».
1329 برای یک سال در آمریکا اقامت می کند اما در آنجا نیز آرام نمی گیرد و به وطن باز می گردد. آماده می شود تا آرزوی دیرینه خود را برای باسواد کردن و تربیت کودکان محروم عشایر، عملی کند.
1330 برای کودکان بستگان و نزدیکانش اولین مدرسهی عشایری را بنا کرده و از این راه تجربه خوبی بدست می آورد تا کار خود را گسترشدهد و از رهگذر این تجربه می فهمد که می تواند در شرایط کوچنشینی، هشت ماه از سال را برای آموزش داشته باشد. دست به دامان وزارت فرهنگ می شود اما به او جواب رد می دهند. از تلاش دست برنمی دارد تا در نهایت، اصل چهار ترومن توافق می کند تا وسایل آموزشی و چادر در اختیار او قرار دهد.
1331 با تلاش پیگیر و موقعیتسنجیهای خاص خود، موفق می شود وزارت فرهنگ را وادار به تصویب برنامهی سوادآموزی عشایر کند. مدیر کل وقت فرهنگ استان فارس، دکتر کریم فاطمی، برای تصویب این طرح به او کمکهای شایانی می کند.
1332 کودتا می شود و برنامهی سوادآموزی عشایر به تاخیر می افتد. یکی از دلایل به تعویق افتادن برنامه، حضور و فعالیت خوانین قشقایی در جبهه دکتر محمد مصدق است. با وجود اینکه 110 نفر از معلمان، دوره آموزش ضمن خدمت عشایر را میگذرانند اما خبری از اجرای برنامه نمی شود و بعد از کودتا، اصل چهارترومن برچیده میشود.
1333 78 مدرسه عشایری را در استان فارس راهاندازی میکند.
1335/1334 با حمایت دکتر کریم فاطمی، هیاتی از مقامات آموزش و پرورش از مدارس عشایری بازدید میکنند و این امر بر روی آن ها تاثیر بهسزایی میگذارد به گونهای که وزارت آموزش و پرورش موافقت می کند حقوق معلمان عشایری را بپردازد به شرطی که بهمنبیگی به استخدام وزرات آموزش و پرورش درآید. او موافقت میکند و با رتبه سه اداری استخدام میشود.
1336 نخستین مرکز تربیت معلم عشایری در فارس دایر میشود. در بیست و دو دوره فعالیت این دانشسرا، بیش از 9000 معلم تربیت میشوند.
1343 سازمان برنامه و بودجه به یاری بهمنبیگی میآید و برای توسعه تعلیمات عشایر اعتباری را تعیین می کند. دلیل این یاری، پیشرفتها و توفیق چشمگیر دانشآموختگان و معلمهای تربیتشده میباشد. در همین سال است که برای اولین بار شش دختر عشایری به دانشسرای عشایری پذیرفته میشوند.
1346 بهمنبیگی با تلاش و کوشش موفق میشود با دریافت بودجه از سازمان برنامه و بودجه و بانک کشاورزی، اولین گروه چهل نفری از دانشآموزان ایلات و طوایف مختلف را پس از برگزاری کنکور به شیراز بیاورد تا به صورت شبانهروزی سرپرستی شده و به تحصیل ادامه دهند. این دبیرستان در سال های بعد توسعه می یابد و عملکردی بسیار عالی از خود به جای میگذارد. در دوره های پیش از انقلاب اسلامی که شش دوره است بالغ بر 97 درصد قبولی در دانشگاه می دهد.
1347 او می تواند ساختمان اولین دبیرستان مستقل شبانهروزی عشایری را در شیراز بسازد و در سال دوم 60 نفر را به این دبیرستان وارد کرده و هر سال به تعداد آنان بیافزاید.
1350/1349 اداره کل آموزش عشایر ایران در وزارت آموزش و پرورش تشکیل می شود اما مرکز و مقرّ آن به واسطهی حضور بهمنبیگی، شیراز تعیین می شود. از جمله دیگر فعالیت های او در این سال ها تاسیس مرکز آموزش حرفهای دختران عشایر (قالی بافی) است.
1352 اولین مرکز آموزش حرفهای پسران، هنرستان صنعتی و موسسهی تربیت مامای عشایر در شیراز تاسیس شده و «مجتمع آب باریک» در این سال و سالهای بعد در کنار پالایشگاه شیراز شروع به کار می کند که شامل دانشسرای عشایری، هنرستان صنعتی، مرکز آموزش حرفهای پسران، استادیوم ورزشی، مدرسه راهنمایی و.... است. در همین سال است که بهمنبیگی نشان ویژه پیکار با بیسوادی (کروپس کایا) را از یونسکو دریافت میکند.
1354 با همکاری دانشگاه شیراز، مرکز تربیت پزشک روستا و دامپزشک را تاسیس می کند.
1356 با همکاری یونیسف و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کتابخانه ها و سینماهای سیار را راه اندازی می کند و سپس با تاسیس فروشگاههای سیار عشایری، زنجیرهی واحدهای آموزشی و خدماتی عشایر تکمیل میشود.
1358 پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، مدتی در تهران مخفی می شود تا شور انقلابیون آرام گیرد چرا که عدهای تندرو او را به عنوان یکی از کارگزاران رژیم شاه، شریک در جنایت های آن می دیدند! اما بعضی ازانقلابیون که او و خدماتش را به خوبی می شناختند به کمک او می شتابند و او جان سالم به در می برد، اما فعالیت های او به عنوان مدیر کل آموزش و پرورش عشایر ایران به طور رسمی پایان یافته و بازنشسته اجباری می شود.
1368 بهمنبیگی چند سالی را در تهران با خوف و رجا زندگی میکرد، دست آخر با دستخطی از مرحوم آیت الله مهدوی کنی امنیت مییابد و به شیراز برمیگردد و در آنجا بعد از حدود ده سال سکوت و خانهنشینی به نوشتن کتاب روی آورده و دومین کتاب خود را با نام بخارای من، ایل من منتشر می کند که در همان سال به چاپ دوم میرسد.
1374 سومین کتاب بهمنبیگی، با عنوان « اگر قره قاج نبود» منتشر می شود.
1379 کتاب «به اجاقت قسم» منتشر می شود.
1381 کتاب «عرف و عادت در عشایر فارس» با مقدمه ای جدید منتشر می شود و در همین سال است که بهمنبیگی به طور ناگهانی، فرزند برومند خود، علی را از دست داده و به سوگ مینشیند.
1382 در فروردین این سال، عشایر ایلات خمسه برای تجلیل از یک عمر تلاش و کوشش بهمنبیگی، مراسم نکوداشت باشکوهی در شهرستان فسا برپا میکنند که او نیز در آن حضور مییابد.
1384 در آبانماه این سال انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران از بهمنبیگی در تهران تجلیل کرده و کتاب «زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی» او را به چاپ میرساند. در همین سال، کتاب « نوشتههایی درباره بهمنبیگی و آثار او» به همت سه تن از شاگردانش به چاپ می رسد.
1386 پنجمین کتاب بهمنبیگی با عنوان «طلای شهامت» منتشر می شود. طی سالهای بعد از رهایی بهمنبیگی و بازگشتش به شیراز، دانشآموختگان مکتب او بارها به مناسبت نکوداشت روز معلم، در شهرهای مختلف از جمله تهران، شیراز، اصفهان،سمیرم و ... مراسم باشکوهی را برگزار میکردند و بهمنبیگی نیز در همه آنها حضور یافته و با فرزندانش از نزدیک دیدار و گفتوگو می کند.
1389 در یازدهم اردیبهشت پس از عمری تلاش و کوشش خستگیناپذیر در فرهنگ و آموزش این کشور، معلم بزرگ ایل در شیراز چشم از جهان فرو می بندد و پس از چند روز بلاتکلیفی، دست آخر در بهشت زهرای عشایر به خاک سپرده میشود.
شاگردان بهمنبیگی در مراسم باشکوهی که در دهم خردادماه در تالار وحدت برگزار میکنند، با حضور طیف گستردهای از اندیشمندان، فرهیختگان، هنرمندان، استادان دانشگاه معلمهای عشایر ایران، با این معلم فرزانه وداع می گویند.