友情链接:
澳门威尼斯人网站
新葡京网址
澳门威尼斯娱乐场
澳门网上威尼斯人
葡京网
澳门威尼斯集团
威尼斯人网上娱乐
百家乐游戏
澳门威尼斯免费开户
澳门线上威尼斯人注册
老虎机怎么玩
澳门威尼斯手机开户
澳门威尼斯人游戏下载
永利棋牌
澳门威尼斯娱乐官网
澳门威尼斯人网站
大发官网
澳门威尼斯娱乐场
澳门金沙官网
银河网站
澳门威尼斯人平台
新葡京注册
澳门威尼斯游戏
澳门威尼斯人免费开户
葡京免费开户
澳门网上威尼斯
澳门威尼斯人手机开户
百家乐公司
威尼斯网上娱乐
澳门在线威尼斯人注册
mg老虎机
澳门威尼斯娱乐场官方网站
威尼斯人网上导航
永利注册
澳门威尼斯娱乐开户
澳门威尼斯人平台
dafa888娱乐场
澳门威尼斯游戏
澳门金沙开户
银河国际官网
狠狠撸大香蕉
大香蕉在线影院
大香蕉伊人
狠狠射大香蕉
超碰大香蕉
大香蕉成人网站
برگ نخست
زندگینامه
چکیده
سال شمار
کامل
مجموعه آثار
کتاب
یادداشت
گفت و گو
بنیادها
دانشسرای عشایری
دبستان های عشایری
دبیرستان عشایری
مرکز آموزش حرفه ای دختران
مرکز آموزش حرفه ای پسران
هنرستان صنعتی
مدارس راهنمایی عشایری
دانشسرای راهنمایی تحصیلی
موسسه تربیت مامای عشایری
فروشگاه های سیار عشایری
کتاب خانه و سینمای سیار
استادیوم ورزشی عشایری
مرکز تربیت روستاپزشک و دامپزشک
رویدادها
نکوداشت (در زمان حیات)
نکوداشت (پس از درگذشت)
درگذشت
نگاه دیگران
کتاب
مقاله، یادداشت
گفت و گو
پایان نامه
ویژه نامه
تصویرها
فیلم
عکس
خبرها
پیوندها
تماس با ما
EN
FA
گزارش تشییع پیکر استاد محمد بهمنبیگی
خبر همانند رعد در کوهها و دشتها، شهرها و کشورها پیچید. محمد بهمنبیگی معلم فرزانه ایل، بنیانگذار تعلیمات عشایر ایران درگذشت! صبح روز یازده اردیبهشت89 ، روز ناخوشآیند و تیرهای برای اهل فرهنگ و تعلیم و تربیت بود. حالا پس از چند روز بلاتکلیفی در کفن و دفن پیکر او به چشم شاگردانش خواب نمیآمد. فردا صبح باید با معلم یگانهی خود برای آخرین بار وداع کنند و او را به خاک بسپارند. معلمشان بود، پدرشان بود و در یک کلام، پدیدآورندهی مهمترین فرصت ها، حمایتها و امیدهایی بود که از کودکی در راه پیشرفت بهدست آورده بودند. اگر به جایی رسیدهاند که امروز هستند به خاطر قیامی بود که او برای الفبا و سواد آغاز کرده بود.
حالا شانزده اردیبهشت هزار و سیصد و هشتاد و نه شمسی است و بهمن بیگی نود ساله به خاک سپرده میشود. حال همه دوستداران او، ناباوری است. مگر میشود بهمنبیگی بمیرد؟! او که پرتلاش و شورمند، در تمام لحظههای زندگیاش، زندگی میداد چطور میتواند زنده نباشد؟! او که همیشه در حال ساختن بود و یک لحظه آرام نداشت چطور می توانست در آغوش خاک آرام بگیرد؟! صبح شد و آمبولانس سفید از بیمارستان دنا به میدان معلم در شیراز رسید. واقعیت بیرحم و زمخت، خود را نشان میداد. پیکر بیجان او با همراهی بیش از یکصد هزار نفر از دوستدارانش، مسیر میدان معلم تا بهشت زهرای عشایر شیراز را پیمود.
همراهان در میان اشک و افسوس فریاد میزدند:«گچ سفید فشنگم، تخته سیاه تفنگم»، و این بهترین هدیه به او در این سفر آخر بود. به هدفش رسیده بود. عشایر به جای تفنگ و فشنگ، گچ و تخته سیاه به دست گرفته بودند. قدرت آنها دیگر زور بازو و گلولههای تفنگ نبود، سواد بود و اندیشه. فریاد ها ادامه مییافت: «معلم فداکار، روحت شاد»، «عزا عزاست امروز، جامعهی عشایر صاحبعزاست امروز». بهمنبیگی به آرامگاه همیشگیاش نزدیک می شد گرچه پیش از آن، در دل هزاران انسان، آتش افکنده بود، آتش پرشور و نعمت سواد.
همه می گریستند. همسرش سر بر تصویر او گذاشته و میگریست. بر پیکرش نماز گزاردند و او در تابوتی جای گرفت که بر روی آن گلیم رنگینی از کار دست دختران هنرمند عشایری انداخته شدهبود و این چنین بود که مردی از تبار پاکنهادان و خردمندان، دلسوختگان و خدمتگزاران بیمزد و منّت این مرز و بوم، از پس نود سال زندگی پربار و پرارزش، چهره در خاک کشید اما نهال مکتب خالص و بیپیرایهاش به سان درختی تناور، روزبهروز پربارتر میشود. یادش گرامی.
These advantages are
rolex replica
not only in
replica watches uk
winter, no matter what season, the steel strap
rolex replica uk
has these strengths. But this is relative to
replica rolex
the leather strap, the steel strap will fade.